ازمایشگاه سرد

سلامممم به همگی چطورین؟
امیدوارم همطون حالتون خوب باشه
خیله خوب اینم از رمانم
پارت ششم:

من داشتم درگوش جک بخاطر اینکه مبادا کسی بشنوه نقشه ام را مو به مو توضیح میدادم درست وقتی به اسم ان فرد رسیدم جک بلند شد از ترس چشم هایش گشاد شده بودند و میلرزیدن از واکنشش شوکه زده شده بودم انتظار نداشتم اینقدر اعصبانی بشه او زانو میزند و بازو های من را محکم میگیرد و با اعصبانیت و اخم های درهم رفته و با صدایی نسبتا بلند میپرسد:تو مطمعنی اون میتونه کمکت کنه؟اخرین بار...
مکثی میکنه چهره اش جوری است که انگار نمیخواسته ان حرف را به زبان بیاورد چشم هایش پر اشک میشود ولی حتی یک قطره هم نمیریزد
سوزشی از طرف بازو هایم حس میکنم به بازو هایم نگاه میکنم دست های جک هنوز انجا است ،درسته اون ناخوداگاه بازو های من را خیلی محکم گرفته بود اینقدر تعجب کرده بودم که درد بازو هایم را فراموش کرده بودم ارام چشم هایم بسته میشود از ناخوداگاه و نفسی به سختی میکشم جک که متوجه میشود چرا اینطوری کردم دستش را سریع میکشد و ارام من را در اغوش میگیرید و اشک میریزد
جک:متاسفم...من خیلی...من...خیلی متاسفم... لیتیشیا من ممکنه بهترین دوستم را....
خودش را خیلی ارام از من جدا میکند و دست هایش را روی گونه هایم میگذارد و به چشم هایم نگاه میکند سرش را پایین میندازد و نفسی عمیقی میکشد نفسی که از کل غم های زندگی من سنگین تر است اشکم در میاید جک ادامه میدهد: ببین من ممکنه همین الانم بهترین دوستم رو از دست بدم من نمیخوام...نمیخوام تورو هم از دست بدم...لیتی عزیزم با اون مرد صحبت کردن خیلی خطر داره خیلی حتی وقتی پدرت فقط ازش کمک خواست بدجوری توی گل گیر کرد....

با غم به چشم های من زل میزند دست هایش را که روی گونه هایم بودن را ارام میگیرم و از لپ هایم جدا میکنم لبخندی میزنم و میگویم:
دقیقا جک منم نمیخوام این ممکنه اینجا باشه اینکه ممکنه بابام رو از دست بدیم میخوام احتمالش رو به صفر برسونم و اون تنها شانسمه اگه از اون کمک نخوام مطمعنم بعدا پشیمون میشم بالاخره باید همه ی تلاشمو برای بابام بکنم دیگه مگه این رسمش نیست؟

جک فقط نگاهم میکند و بعد از چند ثانیه سکوت بالاخره میگوید:باشه...باشه میتونی ببینیش ولی بدون من هیچکاری نمیکنی فهمیدی؟
من لبخندی میزنم و میگویم:چشم قربان

جک هم لبخندی میزند و با کنایه میگوید: اینو نگاه نیشش تا بنا گوش باز است

و هردوتامون به پدرم نگاه میکنیم من دست پدرم را میگیرم و زیر لب میگویم:برت میگردونم همچیو درست میکنم قول میدم

و به سمت در حرکت میکنم و میگویم: خیلی خوب دیگه باید حرکت کنیم نباید دیر کنیم وگرنه یکی از دستمان ناراحت میشود

جک که مثل همیشه هیچ لبخندی روی لب هایش نیست میگوید :درسته عزیزم بریم به سمت وسکر تا دیر نشده

(ادامه دارد)
دیدگاه ها (۳)

ازمایشگاه سرد

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط